ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#999» ثبت شده است

مقدمه‌ ها

سید عباس حقایقی | چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ق.ظ | ۶ نظر

یا رفیق

 

از دوران بچگی که انشای « می‌خواهید در آینده چه کاره شوید؟ » را به کمک پدر و مادرها می‌نویسیم داریم واقعا به آرزو‌های‌مان فکر می‌کنیم.

آرزوهایی که فقط در صورتی محقق می‌شوند که مقدمه‌های رسیدن به آنها را نیز فراهم کنیم.

  • سید عباس حقایقی

واقعیت‌ها

سید عباس حقایقی | پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ | ۸ نظر

یارفیق


تا آنجایی که یادم می آید آخرین باری که خواستم توی وبلاگم مطلب مفید! بنویسم؛ منجر به تعطیلی یکی دوساله ی وبلاگم شد. نمی‌دانم این کرم مفیدنویسی از کجا هی می‌آید و بلای جان این کاشانه می‌شود. همین هستم که هستم دیگر. مفیدم کجا بود.


  • سید عباس حقایقی

دروغی به نام "هنر برای هنر"

سید عباس حقایقی | سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۴۵ ب.ظ | ۶ نظر

به مناسبت اسکار گرفتن «آرگو»


ما مهر قبولی به علمدار دهیم


فرهاد کجا؟ بیست به سردار دهیم


اسکار به هر بی سر و پایی بدهید


ما هدیه‌ی عمار به مختار دهیم

  • سید عباس حقایقی

انجوی نژاد

سید عباس حقایقی | چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۳ ب.ظ | ۲ نظر

یک خراسانی انجوی نژاد
مرد بارانی انجوی نژاد

اهل شیراز ظاهرا اما
لهجه تهرانی، انجوی نژاد

بس که دائم سفر کند گویند
سعدیِ ثانی انجوی نژاد

توی هر شهر می رود منبر
مفت و مجانی انجوی نژاد

خانه ای از پدر زنش دارد
توی قاآنی انجوی نژاد

دو نفر دل به هم بدهند؛
وصلت آنی! انجوی نژاد

کارشان گر کشد به طلاق
گوشت قربانی انجوی نژاد

لاغر است و هرآنکه می بیند:
طفلی حیوانی انجوی نژاد 

جای چایی و دوغ و نوشابه
می خورد رانی انجوی نژاد

نه به این لیست رای داد نه
لیست زاکانی ، انجوی نژاد

هم ز دستغیب می بَرد حساب
هم ز ایمانی انجوی نژاد

عاقبت هم شهید می گردد
مرد زندانی انجوی نژاد
===
دائما لطف دارد به
من ِ افغانی، انجوی نژاد !

بهترین خطیب و سخنرانِ
کلّ ایرانی انجوی نژاد

  • سید عباس حقایقی

چند تا شعر آرشیوی

سید عباس حقایقی | سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۱ ب.ظ | ۰ نظر

در اوج خیالم که تو هستی پیشم

بالاتر از آسمانم و بی خویشم

قلبم دو هزار پا می افتد پایین

وقتی که به چشمان تو می اندیشم 

28 مهر 87

===============

ای اختـــــرِ آبــــیِ مـــدارِ فــرهــاد

آن چشمک تو ... چه کارها دستم داد

من ماه توام ، که دور تو می چرخم

یک سال گذشت ، سال نو شیرین باد !

2 اسفند 87

===============

از یار که هی ناز کند می ترسم

شیطان که بغل باز کند می ترسم

من یکصد و بیست سال هم عمر کنم

از سوسک که پرواز کند می ترسم

1 خرداد 85

==============

درونِ من ندای لاو می داد

به قلبم شکلِ کوژ و کاو می داد

دلم هر روز ما و ماء می کرد

دهانم بوی شیر گاو می داد

13 فروردین 85

==============

ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک لحظه

همه از شوق نگاه تو به هم می ریزند


آسمان گریه کند چتر نباشد آنگاه

زائران توی شبستان حرم می ریزند


چونکه « گیسوی تو در باد » کتابت بشود

کاتبان خط چلیپا به قلم می ریزند

2 آبان 91

=============

  • سید عباس حقایقی

دویدم و دویدم ...

سید عباس حقایقی | يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۰۵ ب.ظ | ۱۱ نظر

یارفیق

بچه بودم. نوزاد بودم فی الواقع. یکی دو تا دفتر مشق داشتم که خیلی مرتب و منظم توی آنها مشق های «من‌درآوردی» می‌نوشتم. یک مشت شکل نامفهوم و بی‌خود. بخاطر اینکه عاشق مدرسه رفتن بودم.

مدرسه رفتم. هر روز خواب می دیدم که امسال تمام شده و بزرگ تر شده ام. ابتدایی، راهنمایی ، دبیرستان ...

  • سید عباس حقایقی

وجه تمایز

سید عباس حقایقی | چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۱، ۰۷:۴۳ ب.ظ | ۹ نظر

1. اینجا نوشته : « تنها وجه تمایز انسان و حیوان عقل است »

لکن الان که بیشتر دقت می‌کنم می‌بینم به طور مثال حدود 20 سال هست که هر روز از جلوی این قفسه کتاب رد می‌شوم و حقیقتا تفاوتی بین برخورد خودم با این کتاب‌ها و برخوردی که یک گوسفند ممکن بود با آنها داشته باشد نمی‌بینم !

2. رحمت به شب های امتحان که به جای درس خوانی به غزل خوانی می افتم

فل فل
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه من شماره‌ات را با یک اسم دیگری سیو کرده بودم  :دی
  • سید عباس حقایقی

حصار

سید عباس حقایقی | سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۱۶ ب.ظ | ۱۸ نظر

یارفیق

سلام

فکر می‎کردم خیلی کار فرهنگی بلدم. چون ده سال پیش سایت می‌چرخاندیم.
فکر می‌کردم چون ده سال است که هیئت می‌روم خیلی اسلام را می‌شناسم. 
فکر می‌کردم خیلی می‌دانم.
اما الآن
در شگفتی محض رسیده‌ام به اینجا که هیییییچ چیز نمی‌دانم.
صفر مطلقم !

و بیشتر از این در شگفتم که چطور حصاری برای خودم بافته بودم از چیزهایی که فکر می‌کردم می‌دانم.
از کجا باید شروع کرد، قصه‌ی عشق و دوبارهه......
***
هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون ؟

فل‌فل:
ببخش، یادم رفته بود برای چی زندگی می‌کنیم !
  • سید عباس حقایقی

جهاد

سید عباس حقایقی | شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۴۲ ب.ظ | ۱ نظر

سلام

  • ضَرَبَ ، ضَرَبا، ضَرَبوا، ضربت، ضربتا، ضربن ...
  • فل‌فل:

به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
‌  

  • سید عباس حقایقی

زرشک

سید عباس حقایقی | دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۴۱ ب.ظ | ۰ نظر

سلام

  • سربازی ام تمام شد. آمدم قم. طلبه شدم.
    چه‌قدر راحت تایپ شدند. چکیده‌ی دو سه ماه پرفراز و نشیب گذشته‌ام. به همین سادگی.
    فقط نمی‌دانم چطور باید از همه‌ی آنهایی که این چندماهه زحمت بهشان دادم و حسابی یاری کردند تشکر کنم. این‌قدر تعدادشان زیاد هست که ...
    ‌ ‌
  • من از گناه‌هایی که کرده‌ام نمی‌ترسم. یعنی می‎ترسم. اما نه به اندازه‌ی کارهایی که نکرده‌ام !
    آن دنیا خدا بیاید و همه دارایی‌ها و امکاناتی که لطف کرده به من داده بگذارد جلویم و بعد بگوید می‌توانستی این کارها را بکنی پس چرا نکردی چه بگویم؟
    اصلا فقط همین بس که بگوید تو را شیعه آفریدم. حق ولایت مولا را به جا آوردی؟
    زرشششششششک
    ‌  ‌
  • فل‌فل:
    دیشب وقت خداحافظی
    آن‌قدر دلت گرفته بود
    که صبح خبر آوردند
    نماز آیات بخوانید
    دیشب، ماه‌گرفتگی شدید بوده است !
  • سید عباس حقایقی