ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

شما

سید عباس حقایقی | جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

به اصرار خودم گفتم : « می‌خواهم نزدیک شما باشم »

گفت : « آن‌جا زندگی خیلی سخت است »

گفتم : « این‌جا هم آسان نیست »


اینک شوکران 2 - ص 27

  • سید عباس حقایقی

آموزش رانندگی

سید عباس حقایقی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۰۴ ب.ظ | ۲۷ نظر

هوالعزیز

استاد راهنمایی و رانندگی با آرامش خاصی گفت :
از لحظه‌ای که به ائمه اطهار متوسل می‌شوید تا لحظه‌ی برخورد حداکثر ۳ ثانیه طول می‌کشد !!!

یا علی مددی

  • سید عباس حقایقی

صبر و صلاة

سید عباس حقایقی | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

یا ایها الذین آمنوا

استعینوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرین


بقره 153


  • سید عباس حقایقی

رقص

سید عباس حقایقی | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۱۱ ب.ظ | ۰ نظر

که

به رقص آورَدم

آتش روی‌ت

چو سپند

  • سید عباس حقایقی

این روزها

سید عباس حقایقی | سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۸۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ | ۱۹ نظر

هوالعزیز

یکی از مزایای بین الطلوعین بیدار ماندن اینست که وسط ظهری خوابت میگیرد خود به خود قیلوله هم میروی ! اما حالش به اینست که جفتش را بروی. پس فعلا !

یا علی مددی

  • سید عباس حقایقی

تسبیح

سید عباس حقایقی | يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر


امروز تمام تسبیح‌ت را گریه کردم


  • سید عباس حقایقی

چشم مست

سید عباس حقایقی | جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۸ ب.ظ | ۰ نظر

که کس مرغان وحشی را

از این خوش‌تر نمی گیرد ...


حافظ

  • سید عباس حقایقی

خسران

سید عباس حقایقی | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۰۹ ق.ظ | ۲۸ نظر

هوالعزیز

نشسته بود و داشت فکر میکرد به " ان الانسان لفی خسر " ... که یعنی چه ! می خواست جان کلام را در بیابد ...
***
مرد یخ فروش ، توی گرمای تابستان نجف راه می رفت. بساطش را به دوش می کشید. قطره قطره یخ هایش که آب میشد می گفت :
ارحموا من یذوب رأس ماله ...
رحم کنید بر کسی که سرمایه اش در حال ذوب شدن است ...

یا علی مددی

  • سید عباس حقایقی

ما

سید عباس حقایقی | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۴۱ ب.ظ | ۹ نظر

هوالعزیز

دو دلم: اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم!

همه "یک" گفتم و دینم همه "یکتایی" بود
با کدامین قلم امروز دو تا بنویسم؟

ای که با حرف تو هر مساله‌ای حل شدنی‌ست
به خدا خود تو بگو، نام که را بنویسم؟

صاحب قبله و قبله، دو عزیزند، ولی
خوش‌تر آن است من از قبله‌نما بنویسم!

آسمان، مثل تو احساس مرا درک نکرد:
باز غم‌نامه، به بیگانه چرا بنویسم؟

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه‌ی درد، به امید دوا بنویسم؟

قلمم، جوهرش از جوش و جراحت، جاری‌ست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

بارها، قصد خطر کردم و گفتی: ننویس!
پس من این بغض فروخورده کجا بنویسم؟

بعد یک عمر، ببین، دست و دلم می‌لرزد
که "من" و "تو" به هم آمیزم و "ما" بنویسم

"من" و "تو" چون تن و جان‌اند، مخواه و مگذر
این دو را، باز همین‌طور، جدا بنویسم!

شعر من، با تو پر از شادی و شیرین‌کامی‌ست
باز، حتا، اگر از سوگ و عزا بنویسم

با تو از حرکت دستم برکت می‌بارد
فرق هم نیست؛ چه نفرین چه دعا بنویسم

از نگاهت، به رویم، پنجره‌ای را بگشا
تا در آن منظره‌ی روح‌گشا بنویسم

تیغ و تشباد، هم از ریشه نخواهد خشکاند
غزلی را که در آن حال و هوا بنویسم

عشق، آن روز که این لوح و قلم دستم داد
گفت:هر شب غزل چشم شما بنویسم !

شاعر : خلیل ذکاوت که همشهری مان هم هست

یا علی مددی

  • سید عباس حقایقی

التماس دعا

سید عباس حقایقی | يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ | ۱۴ نظر

هوالعزیز

از کلاس چهارم - که درس ها سخت می شوند -
و تنهایی نمی شود ۲۰ گرفت !
بچه ها التماس دعا را یاد می گیرند ...

یا علی مددی

  • سید عباس حقایقی