تقدیم به حضرت معصومه (س)
بر قول خودت وفا نمایی، من نه
ما را تو فراموش کنی؟ حتما نه
تنها به همین جملهی هر روزه خوشم :
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
- ۲ نظر
- ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۸
بر قول خودت وفا نمایی، من نه
ما را تو فراموش کنی؟ حتما نه
تنها به همین جملهی هر روزه خوشم :
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
یارفیق
بچه بودم. نوزاد بودم فی الواقع. یکی دو تا دفتر مشق داشتم که خیلی مرتب و منظم توی آنها مشق های «مندرآوردی» مینوشتم. یک مشت شکل نامفهوم و بیخود. بخاطر اینکه عاشق مدرسه رفتن بودم.
مدرسه رفتم. هر روز خواب می دیدم که امسال تمام شده و بزرگ تر شده ام. ابتدایی، راهنمایی ، دبیرستان ...
1. اینجا نوشته : « تنها وجه تمایز انسان و حیوان عقل است »
یارفیق
سلام
سلام
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
سلام
سلام
سلام
سلام
«یا رفیق من لا رفیق له»
سلام رفقا!
شیرینی دیدن تصویری که سران نظام پس از مدتها - لبخند بر لب - دستشان را به نشانهی توافق بر سر موضوعی بالا بردهاند در جانم مینشیند.
خیلی وقت است این چیزها را ندیدهام. شاید اصلا یادم نیاید آخرین باری که دیدم دو تا مؤمن لبخندی تحویل هم داده باشند کی و کجا بوده است. ایراد از من نیست. ایراد از زمانه نیست. ایراد از لبخند نیست. ایراد از مؤمن است که یحتمل از دید رفقای من، طرف مقابلشان با حداقل معیارهای مؤمن بودن فرسنگها فاصله دارد و نتیجه اش اینکه ارزش پراندن لبخندی زورکی را هم ندارد!
***
« فرزندان زن زیادی جلال » و « یک ساعت کار با ... » نوشتارهایی از برادران نادیدهام جنابان فاطمی صدر و خانعلیزاده را خواندم.
با خودم فکر میکنم که چرا و چطور میشود اینهمه پدیدهی خوب و مبارک را رودرروی هم قرار داد و در هم تنید و با یک چوب همه را راند؟
چطور میشود که شریعتی را نادیده گرفت و گروهک فرقان را برآمده از دل تفکرات او دانست؟
چطور میشود که جلال را پر از تردید بخوانیم و خود را به ساحل یقین رسیده بدانیم؟
چطور میشود به امیرخانی که خود بچه هیئتی است بگوییم تو پای منبر ننشستی و روضه نشنیدی ؟
و کمی آنسوتر
چطور میشود که فکر کنیم کاربرد حوزهی ما فقط برای اعلام حرمیت عرق شتر نجاست خوار است؟ درک نکنیم عظمت فقه را ؟ فکر کنیم که الآن حوزه بی تاثیر است و دههی منبر و روضه گذشته است؟
چطور میشود که درک نکنیم ارزش آن حضور فیزیکی در فضای تنگ و شلوغ پای منبر را؟ درک نکنیم ارزش نَفَس جلسه را؟
چطور میشود که فکر کنیم یک نویسنده الزاما بایستی مثل ما فکر کند و چون فکر نمیکند پس جوگیر و بیدرد است؟
یعنی واقعا نمیشود هم قرآن خواند هم رمان؛ هم پای منبر نشست و هم پای سکانس فیلم ؛ هم درگیر فتحهگذاری التقای ساکنین باشیم و هم درگیر جابهجا کردن کیفریمهای آدوبی پریمایر ؟ نمیشود قرارهای وبلاگیمان را طوری بگذاریم که دل چند تا مؤمن به هم نزدیکتر شود بواسطهی درک نماز جماعت اول وقت با هموبلاگیهایمان؟
چطور میشود که اینقدر بد یک حدیث را بفهمیم؟
***
یاد گرفتهام
هر وقت پس از چند ساعت کار با Adobe Premier ، گره به کارم افتاد؛ بلند شوم؛ دو رکعت نماز بخوانم ؛ یا بروم به یک هیئت و بنشینم پای منبری و روضه ای؛ و بعد برگردم پای سیستم و ببینم معجزهی روضه و منبر را برای باز شدن گره از یک کار «روشنفکری» !
***
کاش تمرین کنیم که مؤمن باشیم. میانهروی کنیم و به برادر مؤمنمان لبخند بزنیم که اگر مؤمن نباشیم جاهلیم و لا تری الجاهل الا مفرطا او مفرّطا !
***
فلفل:
«گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا»
خاک روی صفحهی میز تلوزیون خانهات !