ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

دو هفته‌ی دوست داشتنی

سید عباس حقایقی | جمعه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۵۶ ب.ظ | ۱۰ نظر

هوالعزیز

1. این دو هفته‌ی اخیر بی شک پس از مدت‌ها - کتاب نخوانی - بسیار به دلم نشست. محض خواندن 5 جلد "بر جاده های آبی سرخ" و " جانستان کابلستان ".


2. "بر جاده های آبی سرخ" را که خواندم دلم خواست بروم روی شن‌های ساحل جنوب و بدوم. دلم خواست یک دزد دریایی باشم! دلم خواست میرمهنا باشم. دلم خواست برگردم به روزگاران گذشته. به دربار شاهرخ میرزای مفلوک نابینا و گنج نادر را بکوبم بر فرق سرش. بروم به دربار کریم خان زند. بروم به جای جای این سرزمین ... خدایت بیامرزد نادر ابراهیمی.


3. "جانستان کابلستان" را که خواندم دلم خواست بروم به هرات. دلم خواست بگویم که من هِراتی ام. دلم خواست مسجد جامع هرات را ببینم به نیت مسجد جامع گوهرشاد. که مثل امیرخانی، ورودیه خیلی از ماست به روضه ی رضوان. خدایت حفظ کناد رضا امیرخانی!


4. کتاب را که خواندم، رفتم پیش کارگر افغانی منزل پدرخانم. عبدالله! انگار راحت تر بودم با او که می‌گفت هفت سال عربستان و امارات بوده و تار موی یک ایرانی را با هزار عرب عوض نمی‌کند ...


5. "جانستان کابلستان" انگیزه سفرهای اینچنینی را هم در وجودم دوباره قلقلک می‌دهد. البته نه به این شیوه!


6. فکر می کنم همانطور که سفر امیرخانی به افغانستان برای فرارش از فضای غبارآلود پس از انتخابات 88 بوده حتی نوشتن این کتاب هم پاسخی برای همه سکوت هایش بوده است. امیرخانی عقیده های سیاسی اش را نه فقط در فصل انتخابات بلکه در جای جای کتاب عنوان کرده. اگرچه با کلیت صحبت هایش موافقم اما فکر میکنم نه تنها پاسخی به سئوالات علاقه مندان نداده است بلکه در مواردی مخاطب را متوقع تر کرده است! فکر میکنم بهتر است درباره سیاسیات کتاب به همان نظر خودش بسنده کنیم که اهل فرهنگ را نظر دادن در امر سیاست ، دخالتی است غیرتخصصی.


7. رضا امیرخانی را دوست دارم نه فقط بخاطر نوشته های کَش دارش! بل بخاطر مرامش. بخاطر فکرش و بخاطر آزادگی اش. و صد البت بخاطر پرسپولیسی بودنش !!!


این هم یک کار نپخته به جهت لذتی که از خواندن "جانستان کابلستان" بردم :




  • سید عباس حقایقی

طبیب

سید عباس حقایقی | دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۰۴ ب.ظ | ۰ نظر

زحمت چه می‌کشی پی درمان ما طبیب 

ما به نمی‌شویم و تو بدنام می‌شوی !


قزوینی

  • سید عباس حقایقی

حکایتی از اسرار المحمود

سید عباس حقایقی | دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۳۰ ق.ظ | ۹ نظر
شیخ را گفتند: «مشایی بر روی آب می‏‌رود».
گفت: «سهل است، بزغی و صعوه‌ای نیز برود».
گفتند: «مشایی در هوا می‌پرد».
گفت: «مگسی و زغنه‌ای نیز می‏‌پرد».
گفتند: «مشایی در یک لحظه از شهری به شهری می‌شود.»
شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏‌شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد».
گفتند: « ای شیخ، مشایی محمود را تسخیر کرده است ».
گفت: « ووی بسم الله! این کار فقط از جنیان ساخته است » و نعره ها بزد و همی برفت و یارانه‌ی خود را دریافت نمود !
  • سید عباس حقایقی

بروز

سید عباس حقایقی | دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۲۵ ق.ظ | ۱ نظر
فکر نمی کردم بعد از مدتها ، برای بروز کردن این وبلاگ اینقدر بلاتکلیف بمونم.

همینه دیگه. کتاب نمیخونی. همینه داداش

  • سید عباس حقایقی

اسامه

سید عباس حقایقی | يكشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۱:۰۵ ق.ظ | ۲ نظر

  • سید عباس حقایقی