اسب افغانی
سلام
- به قول جناب عباس حسیننژاد ، « و بدانیم اگر کِرم نبود بعضیها چیزی کم داشتند! ». الغرض اینکه کِرمِ دوباره نوشتن خیلی سریع به سید مهدی هم رسیده و راحیل را زنده نموده. بسی خوشنود شدم. البته خزعبلاتی در مورد این ساچمهی حقیر بافته که جدی نگیرید. ولی وبلاگش را جدی بگیرید چون کلا سیدمهدی سرش به تنش میارزد.
- این روزها درگیر انتخاب یک کار جدید بودم. کاری که خیلی به قوارهی من نمیخورد ولی به سبب اینکه دستشان تنها بود و احساس وظیفه میکردم پیگیر شدم که بروم. وارد گود که شدم دیدم وَه! چه خبر است. چهقدر با آن چیزی که فکر میکردم فرق میکند. عینهو یک اسب افغانی که از هرات تا شیراز چهارنعل تاخته باشد پشیمان شدم. میخواستم خیلی ذلیلانه خفّتش را بخرم و پا پس بکشم که :
الهى من از اینان ملول شده ام و آنان از من، من از اینان افسرده ام و آنان از من، پس بهتر از اینان را به من عنایت کن، و به جاى من شرّى را بر ایشان بگمار. خداوندا، دلشان را آب کن چون نمکى که در آب حل شود. به خدا قسم دوست دارم به جاى شما هزار سوار از قبیله بنى فِراس بن غَنم (که در شجاعت و شهامت شهره بودند) داشتم.( خطبه 25 نهج البلاغه )
حالا دارم فکر میکنم که نکند آقای ما هم از کمکاری و تنبلیهای امثال من بگوید به خدا قسم دوست دارم به جای شما هزار سوار از قبیله ...
من به اندازه سواران قبیله بنی فِراس نیستم ولی بگذار لااقل به اندازه اسب افغانی باشم که از هرات تا شیراز چهارنعل بتازم و خسته نشوم !
- فلفل :
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
(وحشی بافقی)
مبتلاتم .
- ۰ نظر
- ۰۴ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۲۸