هوالحق
۱. کاری داشتم رفتم حوزه. از دم در تا دفتر حوزه کلی طلبه ی بزرگ و کوچک دیدم. همه سلامم کردند بدون اینکه بشناسند.
تعارف صبحانه هم زدند. چه صفایی !
۲. درست است که سگ های صدرا { دانشگاهمان } هم یخ زده اند! ولی بهار هم که باشد عطر سلامی نمی شنوی!
۳. سید علی رفته حوزه. درس می خواند.
آقاسید حوزه نرفته. ولی درس حوزوی خوانده.
حوزه ی دانشجویی ثبت نام کردم. کلاس هایش پنجشنبه ها بود. دانشگاه آزاد جمعه ها هم کلاس دارد!
لباس یقه بسته ی آخوندی + انگشتر عقیق را دوست دارم
۴. توی چند تا واحد مسخره گیر کرده ام. هی می افتم. هی بلند می شوم!
این مدلی نمی شود درس خواند. چه توی حوزه. چه توی دانشگاه
۵. هدف ندارم. برای درس خواندن. مشکل همینجاست
۶. وای به حال و روز جامعه ی روحانیت اگر روزی عمامه بر سر بگذارم.
گذاشته ام البته. خوشگل شدمااااا
۷. چقدر ربط داشت به حوزه و دانشگاه
۸. علی و سعید و سید مهدی و احسان و ... رفتند مشهد. من هم میخواممممممممم
یا علی مددی