هوالحق
+ همه قبیله من عالمان دین بودند
+ مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
+ یک مرغ و خروس به پرورشگاهی رفتند و یک تخم مرغ را به تخمی خود قبول کردند !
+ وقتی برادران یوسف او را می زدند خندید. گفتند : سی چه می خندی جقله ؟ . گفت : " تا امروز دلم به قدرت و بازوی شما خوش بود. می گفتم اگر روزی گیر افتادم شما به دادم می رسید. اما حالا فهمیدم که تنها کسی که به دادم می رسد خداوند است "
+ امیتوارم کسی بیاید و به درد نالیدن از دنیای ما پایان دهد . { ایهام دارد ؟! }
+ افتاده ام توی چاه. هیچ کاروانی هم رد نمی شود. کی محرم می شود ؟؟؟؟؟؟؟
یا علی مددی
- ۸۵/۰۹/۱۳
شما خوب از چیزهای دور و برتون درس می گیرید.