ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

ماه ناتمام

سید عباس حقایقی

مثنوی تعطیلی

سید عباس حقایقی | جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ | ۰ نظر

اگر کانون زبونم لال تعطیل میشد، من سال 1420 ممکن بود یه همچین نامه ای واسه ی نوه گلم بنویسم :


نوه ی کپلم سلامٌ علیک

خوشگل تپلم سلامٌ علیک


هستم اینجا کنار این تایپیست

توی سال هزار و چارصد و بیست


گفته ام تا سریع بفرسّه

درس عبرت بگیری از قصه


تا تهِ نامه را تو خوب بخوان

سرگذشت عجیب رهپویان :


سی چهل سال پیش در شیراز

سیدی نازنین و خوب و دراز


بیست سال توی شهر منبر رفت

عاقبت حال چند تن سر رفت


با کمک های عده ای علاف

کار او گیر کرد در اوقاف


توی اوضاع زشت و هردمبیل

گشت کانون انجوی تعطیل


بعد از آن، هر کسی به کاری رفت

هر یکی در پی دیاری رفت


حاج احد وارد تجارت قند

شد و فی الفور رفت در تایلند


هیئتی زد در آن دیارِ بلوند

که نبودش در آن یکی آخوند


مجلسی زد فقط بیا و ببین

مستمع در هوا، هوا به زمین


صبح تا شب سماع میکردند 

چاوشی استماع میکردند


آنقدر کارشان جهانی شد

- وسط پیست جای هانی شد -


که طرف قید هیئتش را زد

متواری شد و به دریا زد


دست آخرپلیس اینترپل

حاج احد را گرفت در زابل


بانشی کار دیگری چو نداشت

دست بر روی دست خویش گذاشت


لاجرم گوشه ی خانه اش افتاد

ظاهرا گشت آخرش معتاد


بینوا هی نشست و هق هق کرد

عاقبت عصر یک روز او دق کرد


بعد از آن روزگار نابودی

بشنو از سرنوشت داوودی


زد به صحرا و هی لری میخواند

بهر هر مرد و زن کُری می خواند


این اواخر شنیده ام بد جور

زده در کار تنبک و تنبور


از سرانجام هادیان تو مپرس

از شب و روز جفتشان تو مپرس


توی هر باند صوت، میدانی

میچپاندند پنج افغانی


باندها را به نحوه ی قاچاق

می نمودند سواره الاغ


از طریق مسیر پاکستان

می رساندند داخل ایران


از سرانجامشان ولی تو مپرس

از شب و روزشان ولی تو مپرس


حیدری فر گمان مکن شاد است

توی زندان عادل آباد است


گشت با یک عدد قراضه ژیان

متواری رضا محمدیان


سرنوشت بقیه هم چو همین

هر کسی خورده هی به زمین


چونکه آن خیمه را عمود شکست

آنچه بنیان خیمه بود شکست


نوه ی خوشگلم حواست هست؟

نازنین دلم حواست هست؟


هر چه گفتم برون کن از گوشَت

آفرین بر دماغ و بر هوشت


خیمه ای که عمودش عباس است

جای جایش سراسر احساس است


همه ی بچه ها همین جایند

پای کار حسین (ع) می آیند


گرچه گهگاه می زند درجا

هست کانون هنوز پا برجا


سید اکنون به مرز هفتاد است

عشق او همچنان شب و جاده است


شنبه ها پای منبرش تو بشین

قدر او را بدان تو بیش از این

  • سید عباس حقایقی

#ac6952

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">