سلام
- امروز یکهو دلم کشید و رفتم دفتر سیدمهدی. پس از مدتها. بعد هم دفتر مهندس. واقعا دوست خوب نعمتی است ها. کلی حرفیدیم و چندین گره از مغزم باز شد. راستی یادم باشد یک بار عکس اتاق سید مهدی را بگیرم. به قول امید - که کرم نوشتن به این یکی اخوی هم رسیده - آدم تو اتاقش سرگیجه میگیره ( به نقل از سید مهدی ) بس که کتاب و سی دی و جزوه و فلش کارت و چی و چی از کف تا سقف اتاق ریخته شده !
- حوصله انتخابات را ندارم. این دور دوم دیگر چه صیغه ای است؟ کاش کلکش کنده شده بود رفته بود پی کارش.
- این چند روزه از بس شیفتبندی بودیم کلا سیستم خوابم به هم ریخته. همین امشب از مغرب خوابیدم تا پاسی از شب! کانون را هم از دست دادم. چه حیف.
- خیلی خوبه که اینهمه گره توی کارم میافتد. چون خیلی وقتها بالاجبار به اینجا میرسم که خب میریم در خونهی خدا درست میشه!
- خوبه که کوتاه تر بنویسم.
- فلفل:
بس که من بلد نیستم بخوانم
لالاییات این است :
«یکی انگار
داره دل رو
به یه جای غریبی میکشونه ... »
همین روزهاست که از حسادت
فایلش را از روی گوشیات حذف کنم : دی