دیآقا و باخالو!
سید عباس حقایقی |
سه شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ب.ظ |
۰ نظر
سلام
- از امروز نظر بچهها را درباره انتخابات میپرسیدم. خیلی افکار متنوع و انتخابهای جالبی هست. فکر میکنم این خوب باشد. اگر تمرین کنیم که نظرات مخالف را بشنویم که دیگر نور علی نور میشود.
- این چند روز مانده تا انتخابات و یکی دو روز بعدش را آمادهباش هستیم. این یعنی اینکه لامرد رفتنمان ماسید! حیف شد. الان بهار لامرد هست. دلم برای دیآقا(مادربزرگ پدریام) و آقا -سیدرضی- (پدربزرگ مادریام) تنگ شده. راجع به جفتشان باید مفصل بنویسم. این سیدرضی است نماز ظهر عاشورای همین امسال. (حفظه الله).
- چند وقت پیش به دیآقا گفتم دعایم کن میخواهم بروم قم درس طلبگی بخوانم. خیلی رُک و راحت گفت که به چشمم نمیآد که بروی و لباس بپوشی. کلا استاد خیط کردن و ضایع کردن است. سیدرضی ولی کلی تشویقم کرد و گفت که اصلا چه کاری بهتر از درس خواندن!
- حسابی سرم شلوغ شده و نمیرسم تذکره را بروز کنم. هر چقدر هم که کارهای خوب انجام شود باز هم کار انفرادی محکوم به شکست است. یعنی آرزوی دور هم جمع شدن و یک کار درست و حسابی انجام دادن را به گور میبرم؟
- فلفل:
هر چی فسفر میسوزانم
جملهای که لایقت باشد نمییابم
امروز را به خستگیام ببخش!
- ۹۰/۱۲/۰۹