هوالعزیز
حرم امام رضا(ع)؛ توی قطار آدمها دارم راه میروم که برسم روبهروی ضریح و سلام آخر را بدهم و برگردم. قدم به قدم و آهسته جلو میرویم.
دخترک روی دوش بابایش نشسته :
- بابا من میخوام بلم به ضلیح دس بکشم
+ نمیشه عزیزم. خیلی شلوغه
- بابایی خودت بهم قول دادی. منم میخوام دستم رو به ضریح بکشم
+ ...
- بابایی ((
+ باشه. چشمهات رو ببند. هر وقت گفتم باز کن، ضریح رو بوس کن و دوباره چشمهات رو ببند
- چشششم.
کمکم رسیدهایم پای یکی از دربها
+ چشمهات رو باز کن
........ دخترک غرق اشک و شوق ....
درست همینجا ^
یا علی مددی
- ۸۹/۰۷/۰۹
سلام برسونیا!