به نام خدا
ما امسال در تابستان رفتیم مشهد. من با زنم و پدرم و مادرم و داداش هایم و خواهرم و شوهر خواهرم و خانواده خاله اینهایم رفتیم.
من در آنجا به من خیلی خوش گذشت. اما روز اول در حرم باران آمد و همه ی قالی ها خیس شد و خیلی وضعیت چپلی پیش آمد.
من در حرم نماز جماعت می خواندم که ناگهان یک کودک داد زد زنده باد جومونگ و من خنده ام گرفت. یک شب هم من و خانمم داشتیم راه می رفتیم که آقای حائری را دیدیم. ایشان همه ی ریش و موهایش را قرمز کرده بود. من ایشان را دوست دارم.
ما در روز آخر از آشپزخانه ی حرم خورشت سبزی گرفتیم و خوردیم که بسیار خوشمزه هم بود.
این بود خاطره ی من.
- ۸۸/۰۵/۱۵
خسه نباشید.
اتفاقا من که رسیدم راه آن مشهد آقای حائری قصد رفتن به شهر خود(احتمالا قم) را داشت و متاسفانه فقط توفیق شد از دور ایشان را زیارت کنم.
در مورد سرخ کردن ریش ها برخی قائل به استحباب خضاب(حنا) کردن ریش هستند. احتمالا ایشان نیز از اون دسته اند.
وبلاگ خوبی داشتید.
می خواستم بگم که من طلبه ام و چند روزی شهرستانم. اگه کاری از دستم بر میاد خوشحال می شم انجام بدم.
با امید توفیق باری شما.