هویجوری 48
سید عباس حقایقی |
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۸۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ |
۳۳ نظر
هوالعزیز
۱. وقتی هیچ حرفی برای گفتن ندارم. هویجوری بروز می نُماییم. پیشاپیش عذر میخوام
۲.
تو مثل شبهای مهتابی و بارونی
وقتی که نباشی دلگیرم و می دونی
حرفای دلم رو با اشک تو می گفتم
بارون که می باره باز یاد تو می افتم
* خیلی وقته بارون نیومده !
۳.
صبح اول صبحی. داد میزنم علـــــــــــم. تاکسی میزند رو ترمز.
سوار میشوم. پیرمرد خیلی مغرورانه می گوید : ها ؟ علم کی بوده ؟
می گویم. علم تو دست حضرت ابالفضل ع بود.
تغییر موضع می دهد: هاااا. اون علم حق بود و این علم کفر!!!!
۴. دلم لک زده. برای خدا. انگار ایندفعه خیلی داره طول میکشه. نکنه ؟ بووووی نه. پناه بر خدا
یا علی مددی
- ۸۶/۰۸/۱۷