نامه وارده + حکایت
للحق
یَک
نامه وارده
هیئت محترم دولت
قوقولی قوقو
دلمان حنایی شده از دستتان. نوکمان سرویس گشته بخدا. آخر این چه وضعش است. به اینجامان رسیده ( نوکم را عرض میکنم ).
آن از جریان آنفولانزا گرفتن همسرهایمان که هیچ نگفتیم. منقار در جگر کردیم و خفه خون گرفتیم.
این قضیه تغییر نکردن ساعت دیگه چه صیغه ای است؟
وا قدقدا
تمام برنامه تخم گذاری همسرهامان ریخته به هم. شب و روز نداریم. همه چی از دستمان در رفته. ماها نمی دانیم کی باید قوقولی قوقو کنیم. جوجه هایمان کلا قاطی کرده اند. دیروز همین جیکله - پسرم را عرض میکنم. غلام شماست - از سرویسش جاماند. خدای ناکرده زبانم لال اگر پیشول خان می خوردش کی جواب می داد؟
قول قول
بیکار بودید؟ داشت تغییر خودش را می کرد.
از کجا معلوم دولت بعدی عشقش نکشد و بر نگرداند به حالت اول؟
خودم امروز صبح به مستر قوقولسن - از بلاد فرنگ - تماس گرفتم. آنها که همچه برنامه ای ندارند.
چه بگویم . دلمان حنایی شده. ولی با این اوصاف خدا پشت و پناهتان. بدانید که ما و همه مرغ و خروس ها پشتیبان شماییم و یکصدا فریاد بر می آوریم که :
انرژی هسته ای قوقولی قوقو حق مسلم ماست قوقولی قولو
با تشکر
قولی قوقولی نژاد
دو
حکایت
پادشاهی را دختری بود خیلی توپ. به سانِ پیتزا کش می آمد و خلاصه که خواستگاران بسیاری داشت. روزی دختر پادشاه به همراه ملازمان و خدم و حشم در شهر می رفتی که ناگهان جوانی فقیر را بدیدی و یک دل نه که صد دل عاشق شدی.
روزگاری به عاشقی سپری کردند. خبر به گوش پادشاه رسید. دختر را بخواند که این چه رسوایی است که برای ما ساخته ای؟
گفت : چندان عاشقش شده ام که زندگی بدون او بر من جز رنج و تعب نخواهد بود.
پادشاه به وصلت آن دو رضایت داد و گفت : مرا تنها یک شرط است. و آنکه این جوان را در سیاست دستی باشد.
روز خواستگاری فرا رسید و پادشاه از جوان خواست که مگر جملاتی در باب سیاست بگوید.
جوان دست پاچه پیش آمد . تعظیمی کرد و چنین گفت :
انرژی هسته ای حق مسلم ماست
پادشاه کف نمود و کف ها زد و گفت : دخترم را به تو می دهم به مهریه ی 1385 بمب اتم.
بروید و شاد باشید
یا علی مددی
- ۸۵/۰۱/۲۲